اللهمّ وفّقنا لما تحبّ و ترضی
چه بر سر ما آمده است؟ ما را چه شدهاست؟ هنوز خوابیم یا خودمان را به خواب زدهایم؟ کبکصفتانه سرها را در برف کردهایم یا گرگخویانه این همه جنایت را به نظاره نشستهایم؟ ما اینقدر بیغیرت نبودیم.
گناه با ما چه کرده است؟ گوشمان از فریاد «یا للمسلمین» پر شده ولی چشمانمان را به سادگی بر خرمن اجساد کودکان مظلوم بسته ایم. لقمهی حرام چه بر سر ما آورده است؟ قوهی عاقلهمان دیگر کار نمیکند. واقعیتهایی که از مقابلمان میگذرد را نمیتوانیم تجزیه و تحلیل کنیم. دیگر حرمت مال و عرض و نفس مسلم برایمان مفهومی ندارد. «من سمع منادیاً ینادی یا للمسلمین ولمیجبه فلیس بمسلم» برایمان بیمعنی شده است. گویا الفاظی مانند عزت، ظلم ستیزی و غیرت هیچ مفهومی را به ذهنمان متبادر نمیکند. ما اینقدر بیغیرت نبودیم.
چرب و شیرین دنیا چگونه ما را به خود مشغول کرده است؟ دو دستی به زندگی خود چسبیدهایم و دست از وظایف اصلیمان کشیدهایم. به این روزمرّهگی ها عادت کردهایم. تماشای روزانهی صحنهی قتل و غارت مسلمانان برایمان به سادگی پیگیری مجموعههای طنز نود قسمتی شده است. تعلقات پست دنیوی چگونه امانمان را بریده است؟ چرا فقط در کثافات خود میلولیم؟ چرا بر نمیخیزیم؟ چرا قیام نمیکنیم؟ دستانمان اگر بسته است _که نیست_ دهانمان را که نبستهاند. فریاد که میتوانیم بزنیم. چرا نعره نمیزنیم؟ چرا خاموشیم؟ چرا گریبان چاک نمیزنیم؟ چرا از غصّه دق نمیکنیم؟ آیا این همه وحشیگری از کندن خلخال از پای دختر یهودی کمتر است؟ آیا نباید در ادعای مسلمانی خود شک کنیم؟ پس چرا نمیخروشیم؟ چطور میتوانیم سر راحت بر بالین بگذاریم در حالی که به چشم خود دیدهایم که دشمنان چگونه بر پیکر نیمهجان مجروحان فلسطینی تیر خلاص میزنند؟ ما اینقدر بیغیرت نبودیم.
ای دانشجو! ای طلبه! برخیز؛ چه جای درنگ است؟ چه وقت استراحت است؟ خودت را به چه سرگرم کردهای؟ به درست؟ به نمازت؟ به مدرک لیسانست؟ به مباحثهات؟ به چه امید به کلاس میروی و میآیی؟ به چه آرزو در حجره نشستهای؟ با چه هدفی مباحثه میکنی؟ با چه نیّتی نماز میگذاری؟... اگر این همه را به خیال خودت برای خدمت به اسلام انجام میدهی، چشمانت را باز و گوشهایت را تیز کن؛ ببین که چه بر سر اسلام میآورند و تو در خلوت عارفانهی حجرهات نماز شب میگذاری! ببین که چگونه بشر و حقوق او را لگدمال می کنند و تو سادهلوحانه در قیل و قال مباحثهات در پی اثبات مبانی حقوق بینالمللی!
عزیزم! برادرم! دشمن مثل من و تو بیکار ننشسته است. دیگر فقط کافی است سرت را از لاک خودساختهات بیرون آوری تا او را ببینی. به راستی تو چه کردهای؟ ای طلبه! اگر مولایت که ادّعای سربازی او را داری از تو سوال کند که در برابر این همه ظلم و جنایت چه کردهای چه پاسخی داری؟ آیا خواهی توانست پیش روی او سربلند و با افتخار بایستی و بگویی به وظیفهات عمل کردهای؟ سکوت امروز من و تو مایهی ننگ ابدی و شرم همیشگیمان نزد او خواهد شد.
نمیگویم درس و بحثت را تعطیل کن؛ که میگویم خوب درس بخوان و خوب مباحثه کن. اهل تهجّد و مستحبّات هم باش؛ اما واجباتت را هم فراموش نکن. امروز دست به قلم بردن و با سلاح قلم به جهاد برخاستن بر من و تو واجب است. «کونوا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً» امروز باید اثبات کنیم که دشمن ظالم و یاور مظلومانیم. امروز روز فریاد است؛ روز قلم است؛ روز امتحان و آزمایش من و توست.
شاید فردا فرصتی برای جبران کم کاری هایمان به دست نیاوریم..